یه جورایی شدم مثه این نویسنده ها آخه امروز حس نوشتنم گرفته اما نمی دونم چی بنویسم یا حتی از کجاشروع کنم به نوشتن درسته که نویسنده خوبی نیستم و همش دوست دارم بافرمولای ریاضی و برنامه نویسی سر کار داشته باشم اما چه کنیم دیگه امروز امتحان میکنیم ببینیم می تونیم نویسنده هم باشیم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ( فکر نکنم ! البته فکر که نه یه جورایی مطمئنم که نمیتونم) خوب حالا از چی بنویسم مهمه !!!!!!!! !!!!! که متاسفانه اینم نمیدونم همچین یه آهنگ عاشقانه هم گذاشتم تا حس بگیرم ولی هر چی به مغزم فشار میارما فقط از توش فرمول میاد بیرون نه یه نوشته زیبا که بشه با آدما ارتباط بر قرار کرد بی خیال از خودم مینویسم ببخشید که این همه ساده مینویسم و یه جورایی خودمونی وای باور کن اگه به من می گفتن می تونی فقط از راه نوشتن یه لقمه نون در بیاری حتما از گرسنگی می مردم یادمه آرزو به دلموندم یه بار تو مدرسه انشا ۲۰ یا حتی ۱۹ هم نگرفتم خلاصه بگم عشق من درس خوندنه اما...................... خیلی سخته که.........ولی خوب تصميم گرفتم که زندگی تازه اي رو شروع كنم و همه چي رو فراموش كنم با وجود همه سختی هاش البته بگما آدم تا سختی نکشه نمیفهمه زندگی چیه یه جورایی باید زندگی رو آسون گرفت البته اگه... دیگه اگه زیادتر بنویسم میشم مثه پیرمردایی که دوست دارن نصیحت کنن اااااا دیدید که من نویسنده بشو نیستم خودمم میدونستما اما گفتم امتحانش که ضرری نداره از قدیم گفتن هرکسی را....... دوستتون دارم